آرزو

ساخت وبلاگ

حالا هی بشین کتاب بخون .تصمیم بگیر بهترین خودت باشی.کلی خرج کن که یه وقت کم و کسری به چشمت نیاد...کافیه بچه ت یه سرما بخوره برنامه ریزی یه هفته ت به هم بخوره ...مهمون سرزده بیاد...سفر یهویی....بنظرم اینا یعنی آدمیزاد؛ تو نمیتونی برا دنیایی که فرمونش دست تو نیست برنامه بریزی ، تو فقط میتونی خودتو یه کم مذاب کنی و با تغییر جایگاهت به شکل ظرفت در بیایی که یه وقت نشکنی همین.شل کن عزیز من.  |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲ساعت 7:4&nbsp توسط ماهور  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahta-s77 بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 15:08

هیچکی خبر نداره تو تا چه اندازه به من عشق میدی قوت قلب میدی ، لذت دوست داشتن می دی.اینو فقط خودم میتونم درک کنم.وقتی نگات میکنم در حالیکه نور چراغ خوابت صورتتو مهتابی کرده، وقتی دستمو میگیری و میگی بغلم کن.وقتی دنبال خواهرجون میدویی و هر کاری اون میکنه تقلید میکنی...عزیز جونم ، الهی که همیشه شاد و سالم ببینمت.  |+| نوشته شده در  چهارشنبه سوم خرداد ۱۴۰۲ساعت 1:28&nbsp توسط ماهور  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahta-s77 بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 16:41

تصور کن تو ساختمون فقط تو باشی و بچه های کوچیکت.شوهرت برای اینکه وسط فوتبال از پای تی وی پا نشه مونده محل کارش و تا یازده شب تنهاتون گذاشته.تصور کن یهو دخترت بگه مامان سوسک بزرگگگگ.تصور کن هیچ کاری ازت برنیا غیر از سوسک کش زدن به اون مسیر.تصور کن بره تو اتاق خواب بچه ها و گمش کنین.تصور کن شوهرت بیاد ولی خواب الود باشه و بگه بی خیال حتما رفته یه گوشه مرده.تصور کن گیر بدی بهش که تو رو خدا یه ساعت وقت بزار شاید مرده ش رو پیدا کردی.اگه نه ما دیگه تو اون اتاق نمیریم.ببخشید که انقد تکرار میکنم ولی تصور کن شوهرت همه ی وسایل اتاق رو بریزه وسط از اسباب بازی گرفته تا لباس و کتاب همه رو خالی کنه مثل یه کوه روی همدیگه و داد بزنه بگه آقا من پیدا نکردم... بزار فردا بهتر میگردیم...تصور کن بچه ها رو بخوابونی و بسم الله گویان و با ترس و لرز بری توی اتاق که کار نکرده ی همسرت رو تموم کنی و اون صحنه رو ببینی که اتاق به اون روز افتاده.تصور کن فردا هم عازم سفر باشی.تصور کردی؟ منو تصور کن که زار زار گریه کردم وسط اون اتاق.اخرش بخند به این ماجرا و من.آخ من چقد کفر گفتم اون لحظه .چقدر فحش و بد و بیراه به خدا گفتم اون شب.خدا منو ببخشه.  |+| نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۲ساعت 3:0&nbsp توسط ماهور  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahta-s77 بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 16:41

به نام خدااگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم فقط برای این است که خودم را به سایه ام معرفی بکنم.سایه ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هرچه مینویسم با اشتهای هر چه تمامتر میبلعد.برای اوست که می خواهم آزمایشی بکنم: شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم؛***جهان، قرآن مصور است و آيه ها در آن به جاي آن كه بنشينند، ايستاده اند درخت يك مفهوم است دريا يك مفهوم است جنگل و خاك و ابر خورشيد و ماه و گياه با چشم هاي عاشق بيا تا جهان را تلاوت كنيم...            (زنده یاد سلمان هراتی) آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahta-s77 بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 16:41

امشب آخرین سحری امسالو میخوریم و خدا میدونه سال بعد این موقع تو این دنیا هستیم یا نه.بعنوان دعای شب آخر از خدا میخوام به همه ی بچه ها سلامتی بده به بچه های منم .زندگی پس از زندگی عباس موزون رو ببینید...با من کار دم مسیحا کرده.انگار از طرف خدا مامور شده بیاد امید رو به دلهای گره زده به گرفتاری و مشغله برگردونه.ممنون آقای دکتر.خدا حفظتون کنه‌.  |+| نوشته شده در  پنجشنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۲ساعت 2:49&nbsp توسط ماهور  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahta-s77 بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:27

خدایا تو نیمه راه زندگی رفیقم باش.

سخته فکر کردن به آخر راه.سخته تو رو نداشتن.رهامون نکن.

 |+| نوشته شده در  شنبه یکم بهمن ۱۴۰۱ساعت 0:12&nbsp توسط ماهور  | 

آرزو...
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahta-s77 بازدید : 80 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 0:01

تصور کن حال سربازیو که خسته و گرسنه س، چشاش میسوزه از بیخوابی، لباسش مناسب فصل نیست،وسایل تو کوله پشتیش پر از کم و کسریه، اما گره ی بند پوتینو محکم میکنه و آماده س که بزنه به قلب دشمن.تصور کن سربازیو که وقت استراحتش هیچ سنگر خودی در رو به روش باز نمیکنه از ترس دشمن.تصور کن خدا رو که همیشه و در همه حال با لبخند به این سرباز نگاه میکنه و بهش میگه همه ی حواستو بده به من...  |+| نوشته شده در  جمعه سی و یکم تیر ۱۴۰۱ساعت 5:38&nbsp توسط ماهور  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahta-s77 بازدید : 94 تاريخ : شنبه 24 دی 1401 ساعت: 14:12

خداجونم.میگم ازین ده دوازده  تا گره دو سه تاشم باز کنی کمر ما کلی راست میشه زیر اینهمه بار گرفتاری و رنج.من که میدونم برای تو قد یه فوت کردن آسونه.پس بخواه به عظمت کن فیکون که گفتی. 

 |+| نوشته شده در  سه شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۱ساعت 2:7&nbsp توسط ماهور  | 

آرزو...
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahta-s77 بازدید : 88 تاريخ : شنبه 24 دی 1401 ساعت: 14:12

بعضی وقتها که میام نوشته ی پیشینمو میخونم باور نمیکنم این متنو خودم نوشته باشم.در حالیکه گاهی کمتر از دو ماه از نوشتنش میگذره.انقدر که این روزا سنگین میگذره آدم فکر میکنه چرا یادش نمیاد اون حس و حال دو ماه پیش رو.شایدم دارم دچار آلزایمر میشم.*****دخترک دلبندم قد کشیده و وارد هفت سالگی شده‌.دیروز که برای اولین بار لباس فرم مدرسه رو به تن کرد و کیف مدرسه اش رو به پشت گذاشت، با خودم گفتم زمان چه زود میگذره!کی فکرشو میکرد به این زودی ما هم بچه ی مدرسه ای داشته باشیم.دختر عجیب و غریب من برخلاف انتظارم اصرار کرد که حتما خودش به تنهایی به مدرسه بره و به تنهایی برگرده‌.حتی نگذاشت از پله ها برم پایین و بدرقه ش کنم.توی خونه از زیر قرآن ردش کردم و براش دعا کردم بهترینها براش رقم بخوره.هر چقدر بهش گفتم که خودم دلم میخواد باهاش همراه بشم و تا نزدیک درب مدرسه برم و ازش فیلم و عکس بگیرم قبول نکرد‌.کم مونده بود به گریه بیفته.مدرسه ش یه کوچه بالاتر از کوچه ی ماست ولی خب برای یه دختر کلاس اولی خیلی زوده اون راه رو تنها طی کنه‌.این هم از ازون اتفاقات عجیب و غریب خاص دهه ی نودی هاست.من دقیقا یادمه برادرم سی سال پیش چقدر گریه میکرد که مادرم روز اول مدرسه اونو تنها نزاره و تا ساعت دوازده و نیم که تعطیل بشن گوشه ی حیاط مدرسه بشینه و در تیررس نگاه برادرم بمونه‌.خدا کنه دخترم استقلالش رو در مسیر درست خرج کنه و در آینده با این خصلت خوبش به مشکل برنخورم.*****دخترک عاقل من،میدونم مثل خودم هستی و خوشت نمیاد زبون بریزن برات یا قربون صدقه ت برن و ازت تعریف کنن.برای همین اینجا یواشکی مینویسم بزرگترین دلخوشی زندگی مامانت هستی.مراقب خودت باش نفسم.کلاس اولی شدنت مبارکمون باشه.  |+| نوشته شده در   آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahta-s77 بازدید : 63 تاريخ : شنبه 24 دی 1401 ساعت: 14:12

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند...این شعر کتاب درسی مون بود فکر میکنم.اون موقع که میخوندیمش نمیفهمیدم چقدر عمیقه.الان که به ذهنم خطور کرد تازه فهمیدم شاعر چه غمی داشته موقع سرودنش.یعنی من با وجود همسر بهتر از جان، پدر و مادر عزیز و مهربان و بچه هایی البته کوچیک...با وجود دوستان مدرسه و دانشگاه و روز مره گیهام...یعنی من با این عمر نزدیک به چهل ساله...یک نفر بشر تو زندگیم ندارم که درد دلمو باهاش بگم.بلاگفا آخ بلاگفا ...هر بار اومدم سراغت تنها کسم بودی برای درد دل و باز هم عقل مصلحت اندیش نذاشت حرفامو با تو بزنم.خدا برکت و سلامتی بده به صاحب بلاگفا.دست به خاک میزنه طلا بشه.اگه این صفحه هم نبود همینقدرم نمیتونستم خودمو خالی کنم.  |+| نوشته شده در  سه شنبه یازدهم آبان ۱۴۰۰ساعت 0:28&nbsp توسط ماهور  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahta-s77 بازدید : 94 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 23:28